محضر ماه | ||
ظهر روز شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام ا... علیها به مسجد محلمان (یکی از خیابانهای منتهی به هفده شهریور) رفتم. بعد از اقامه فریضه ظهر و عصر و عزاداری، به سمت منزل راه افتادم. در بین مسیر، برای خرید داخل مغازه سر کوچه مان شدم. همزمان دو جوان وارد شدند. چند ثانیه ای نگذشته بود که یکی از آنها رو به صاحب مغازه گفت: حروم زاده ها روز شهادتی هم به مردم رحم نمی کنند، زیر پل موتورها رو می گیرند. مغازه دار گفت: لابد موتور شما رو هم توقیف کردند؟ - نه، ما قسر در رفتیم. مکالمه دو طرف با چاشنی فحش ادامه پیدا کرد. بعد از آروم شدن فضا رو به آن جوان گفتم: داداش گلم این کلمه رو به کسی نگو، حدّ شرعی داره. - آخه هستند که می گم! بجای اینکه بروند دزد و قاچاقچی رو دستگیر کنند زورشون به جوونای مردم می رسه. اگه یه خلافکارو ببینند میگن به ما ربطی نداره، دستور نداریم و از این جور حرف ها ولی به ما که می رسند میشن عند قانون! یکیشون با اشاره می گفت که بقیه رو رهاشون کن ولی اونها رو (بچه هیأتی ها رو) نگه دار میخوام اذیتشون کنم! اینهایی رو که می گی قبول ولی این لفظ رو نگو که حدّ شرعی می افته گردنت. خلاصه مراقب باش به خاطر یکی دیگه اون دنیا مدیون نشی! - امام صادق علیه السلام می گه دشمنان ما جز حرام زاده نیستند. اولاً همین مامورها هم محبّ اهل بیتند حالا کینه ای، عقده ای، چیزی از یه جای دیگه دارند سر شما خالی می کنند؛ ثانیاً حالا که از امام صادق (ع) گفتی منم یک روایت برات تعریف می کنم که مو به تنت سیخ شه! این روایت رو حضرت آقا از حضرت صادق (ع) چند وقت قبل در یکی از جلسات درسی شان نقل می کردند: یکی از اصحاب حضرت میگوید: امام دوستی داشت که از ایشان جدا نمیشد و همه جا همراهشان بود. یک روز با هم وارد بازار کفاشها شدند و غلام آن شخص که سندی بود، پشت سرشان راه میرفت. حضرت آقا می فرمودند که سند منطقه ای در پاکستان است که همه شان جد در جد بت پرست و مشرک بودند. آن یار امام یک وقت به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بار دوم و بار سوم هم ندید. غلام بازی گوشی میکرد و عقب مانده بود. در مرتبه چهارم نگاه کرد، غلام را دید. با خشم گفت: مادر فلان! کجا بودی؟ چرا دور افتادی؟ به محض گفتن این جمله، امام علیه السلام ناراحت شده، دست خود را بالا برد و بر پیشانی زد و فرمود: سبحان ا... به مادرش نسبت زنا میدهی! گمان می کردم که تو شخص با تقوایی هستی! ولی میبینم که از تقوا در تو خبری نیست! آن شخص (با ساده گرفتن موضوع) گفت: قربانت شوم! مادر این غلام اهل سند است، مشرک است، مسلمان نیست. امام فرمود: مگر نمیدانی در هر قومی ازدواج هست؟ برو از من دور شو! آن شخصی که این ماجرا را مشاهده و روایت می کرد گفت که دیگر ندیدم امام با او راه برود تا مرگ بین آنها جدایی انداخت! - حق با شماست. چشم دیگه این حرف رو نمی گم. - البته منم قبول دارم در این مورد حق با شما بود... - نه آقا جون حق با مرتضی علیست و بس. خلاصه آخر ماجرا خیلی دراماتیک تموم شد و کلی از هم عذرخواهی و تشکر کردیم. البته چون با چشمان خودم این برخورد نیروی انتظامی را ندیدم لذا قضاوت هم نمی کنم ولی بر فرض اینکه تخلفی هم از سوی موتور سوارها در چنین روزهایی صورت بگیرد مناسب تر است که اقلاً به احترام صاحب این ایام برخوردها با محبت و احترام باشد. نباید فراموش کرد که این جوانان به عشق اهل بیت علیهم السلام به کوچه و خیابان آمده اند و یقیناً مورد نظر آن ذوات مقدسه خواهند بود. پس چطور بعضی جرأت می کنند در مرئی و منظر معصومین با محبینشان برخورد قهری صورت دهند!؟ [ یکشنبه 91/2/24 ] [ 2:47 عصر ] [ علی تبریزی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |